وقتی که از شوهر اولت به خاطر اعتیاد زیادش  طلاق گرفتی و بعد از یکی دوسالی که خواستگارهای جور وا جوری پیدا میشه بالاخره یکی رو انتخاب می کنی که آدم سالمیه و کارمنده فکر می کنی که دوباره و از نو به همه چیز رسیدی و جبران تمام کمبودهای گذشته رو می کنی و خیلی خوشبختی  اگه دور و اطرافمون رو نگاه کنیم کم و بیش می بینیم از این تیپ آدم ها ولی وقتی یه کم تو زندگیشون دقیق میشیم  می بینیم که یه جورایی هم  از این ازدواجشون خیری ندیدن ولی مجبورند که بسوزند و بسازند و دم نزنند

 

کسی رو میشناسم که وقتی ۱۶ -۱۷ ساله بوده با یکی از آشناهاشون ازدواج می کنه و چند سال بعد از زندگی مشترک به خاطر اعتیادی که شوهرش داشته و به زندگیش اهمیتی نمی داده مجبور شده که همه چیز رو رها کنه و به خونه پدریش برگرده بعد از چند سال با معرفی یک خواستگار از طرف دوست همون دختر  راه برای خواستگاری و ازدواج جدید فراهم می شه اون مرد کارمندبوده و همه چیز رو برای شروع یک  زندگی داشته و پسربچه ای  ۵ ساله هم داشته و همسرش بر اثر خود سوزی جان خودشو از دست داده

 از قضا دست سرنوشت این دو رو  به هم می رسونه  و  با هم ازدواج می کنند

  زنی که من میشناسم بسیار صبور و آرامه و خیلی دردها رو به خاطر بچه هاش و زندگیش تحمل می کنه اون الان صاحب ۳ تا بچه هستش که یکیشون از همون  زنی که خود سوزی کرده  و دوتای دیگه مال خودشه و خودش همش می گه که برای من سه تا بچه مثل هم هستند و فرقی ندارند

هیچگونه کم و کسری براشون نذاشته و هر چی از خدا خواسته برای سه تا بچه خواسته و اون پسربچه رو  مثل بچه های خودش تر و خشکش کرده تا به سن ۵ا سالگی رسوندش ولی الان چی ؟ همین بچه  تو روی همین مادر وایمسه و هر چی از دهنش در میاد میگه و انگار نه انگار که این همه زحمت و زجر به پاش کشیده شده و جالب تر اینکه پدر هم طرف اون بچه رو داره و مدام ازش طرفداری می کنه و حتی چند بار هم به خاطر اون پسر زن رو از خونه بیرون انداخته و گفته برو ولی زن تحمل کرده و از خونه در نیومده تا اینکه یکبار دیگه  زن و شوهر دعواشون می شه  و کار به کتک کاری می رسه و گوش زن رو پر از خون می کنه و پرده گوشش رو پاره می کنه  به خاطر اون بچه از خونه میندازش بیرون و می گه برو خونه پدرت زن هم که تحملش تموم شده از خونه در میاد و به خونه پدرش میره و از زندگی دوباره بیزار و متنفر میشه و حتی دیگه دلش نمی خواد لحظه ای به اون خونه بر گرده .پدر و مادر دختر هم دلشون نمی خواد که یکبار دیگه اون دختر طلاق بگیره و اینبار با دوتا بچه به خونه پدری برگرده و همیشه سعیشون بر این بوده که اونها رو آشتی بدندو به خونه بر گردونند هر چند که هر چقدر با جناب داماد و پسرش حرف می زنند فایده ای نداره و خیلی زود یادشون میره .

  پی نوشت بدبختی بعضی از زنها  :چرا بعضی از زن ها حتی توی ازدواج دومشون هم شانس نمیارند و آش همون آشه و کاسه همون  کاسه ؟ چرا؟

سایت پاتوق شهر 


موضوعات مرتبط: آدم می مونه چیکار کنه ؟ ، ،

تاريخ : دو شنبه 26 دی 1390 | 15:47 | نویسنده : محمد رمضانی پور |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.